کد مطلب:315257 شنبه 1 فروردين 1394 آمار بازدید:202

یا اباالفضل - این رسمشه؟
جناب حجت الاسلام و المسلمین حاج شیخ مجتبی نامداری ملایری داستانی را این گونه نقل نمود:

در مورخه ی عصر روز شنبه 26 محرم الحرام 1427 مطابق 6 اسفند 1384 در حالی كه در ایستگاه میدان توحید نیروگاه منتظر رسیدن اتوبوس شهری بودم



[ صفحه 508]



متوجه شدم كه راننده سواری پیكان سفید - كه علاوه بر راننده یك نفر سرنشین داشت - مرا صدا كرد.

پس از سوار شدن و مبادله تعارفات معموله راننده اظهار داشت قضیه ای دارم كه طرف ده - دوازده روز گذشته برای من اتفاق افتاده و دوست دارم آن را شما هم بشنوید كه مربوط می شود به كرامات حضرت اباالفضل علیه السلام.

اظهار داشتم: آماده شنیدن هستم بفرمایید.

گفت: چند روز بعد از عاشورای امسال در خیابان امیركبیر مقابل پل حجتیه كنار ماشینم ایستاده بودم كه فرد خارجی (هندی یا پاكستانی) آمد و اظهار كرد می خواهد در یخچال قاضی به خانه ی امام برود.

او را رساندم، هنگام مراجعت در میدان شهدا اتومبیلم را متوقف كردم، به داروخانه شبانه روزی رفته، نسخه ای داشتم آن را پیچیدم. پس از بازگشت متوجه شدم مأمور پلیس راهنمایی (به خاطر توقف ممنوع) قبض جریمه ای به مبلغ چهار هزار تومان به ماشینم الصاق كرده، بسیار ناراحت و عصبانی شدم رو به قبله عرض كردم: یا اباالفضل! این رسمشه؟ در ایام سوگواری شما مرا این جوری بزنند و جریمه كنند.

به طرف پل حجتیه حركت كردم و در خیابان امیركبیر خواستم بپیچم به طرف حرم و مركز شهر، دیدم سید بسیار بزرگوار روحانی، ولی بی عبا دست بلند كرد و گفت: «میدان امام».

سوارش كردم، بغل دست (جلو) بعد از احوال پرسی رو به من گفت: نبی الله! از عمویم حضرت اباالفضل علیه السلام عصبانی شده و شكایت كردی به خاطر جریمه چهار هزار تومانی؟ من چهار هزار تومان را تقبل می كنم و بر عهده من.

عرض كردم: آقا جان! مطلبی نیست فدای سر آقام اباالفضل علیه السلام و شما.

دست كرد چهار برگ هزار تومانی درآورد و گذاشت زیر روپوش داشبرد،



[ صفحه 509]



بعد فرمود: شما بیمه هم نیستید و قسط هم بدهكارید، می دانم زندگی برایتان سخت می گذرد، این قسط شما هم من می پردازم.

دیدم دست كرد از داخل داشبرد دفترچه اقساط را درآورد و معادل یك قسط در میان آن از جیبشان درآورد و لای دفترچه گذاشت.

وقتی از مسیر كیوانفر عبور می كردیم، خانمی هم سوار عقب ماشین شد، موقع پیاده شدن كرایه كه داد مبلغ 15 تومان كم بود. من گرفتم و چیزی نگفتم.

وقتی به خیابان امام رسیدیم سر تولید دارو به من گفت: نگه دار! همین جا پیاده می شوم.

دست كرد مشتی سكه های 25 و 50 تومانی روی داشتبرد ریخت. چون هوا سرد بود، من به شیشه ی بغل راننده مشغول بودم كه یك مرتبه متوجه شدم ایشان در ماشین را بستند و پیاده شدند.

من در این مدت كاملا غافل بودم، یك مرتبه به خود آمدم، خدایا! این سید بسیار جلیل القدر كه با محاسن جو گندمی (بین سی و چهل ساله) با این جذابیت كه بود؟ او از كجا مرا می شناخت؟

از كجا اسم مرا می دانست؟

از كجا فهمید مرا جریمه كردند؟

از كجا فهمید چهارهزار تومان جریمه ام كردند؟

از كجا فهمید من ناراحت شدم؟

از كجا فهمید گله از حضرت اباالفضل علیه السلام كرده ام؟

از كجا محل قبض جریمه را زیر روپوش داشبرد بود، فهمید و پول جریمه را روی قبض جریمه گذاشت؟

از كجا فهمید ما با چند سر عائله بیمه نیستیم؟

از كجا فهمید من قسط بدهكارم؟



[ صفحه 510]



از كجا محل دفترچه اقساط را می شناخت؟

دفترچه را ندیده، از كجا فهمید قسط من چه مقدار است؟ و...

همه این ها دلالت بر این دارد كه این سید جلیل القدر كه در من تصرف فرموده بود، فرد عادی نبود و من به چه سعادتی نایل شدم.

ولی باز غفلت كردم، پولهایی را كه آقا مرحمت فرموده بود، خرج كردم، ولی بعدا متوجه شدم الحال یكی از آن برگ های هزاری را به عنوان تبرك لای قرآن در خانه نگهداری می كنم و فقط یكی از سكه های 25 تومانی را هم نگه داشتم.